تبریک تبریک تبریک
تولدم مبارک تولدم مبارک
تولد تولد تولدم مبارک مبارک مبارک تولدم مبارک بیام شمع هارو فوت کنم که صد سال زنده باشم
کسی اینارو به من نگفت خودم به خودم گفتم ....................
نمیدونم شاید همه منو فراموش کردن. در هر صورت من واسه خودم تنهایی جشن تولد گرفتم خودم هم به خودم تبریک گفتم.
آخه امروز ۲۴/۲/۱۳۸۵ من در ۲۰ سال پیش در چنین روزی به دنیا اومدم .
...................اگه میخوای بهم تبریک بگی نظر بده ....................
نه نگو
از سفر با من نگو
من به پایان می رسم از کوچ تو با من از آغاز این مردن نگو
کاش می شد لحظه ها را پس گرفت کاش می شد از تو بود و با تو بود
کاش می شد در تو گم شد از همه
کاش می شد تا همیشه با تو بود
کاش فردا را کسی پنهان کند ، لحظه را در لحظه سر گردان کند
کاش ساعت را بیمراند به خواب ماه را بر شاخه آویزان کند
می روی تا قصه را غم نامه عطفین گل
می روی تا واژه را باران خاکستر کند
ثانیه تا ثانیه گل واره ویران شدن
می روی تا بخشی از جان من را پرپر کنی
شاید همان چهره ای باشد حک شده بر دیواره های دلم
راهی به سوی آرامش یا افسوس
شاید گنج یافته ام باشد یا بهایی که باید بپردازم
او
شاید آوازی باشد از لبان تابستان
یا خنکایی ار سوی پاییز
می تواند صدها چیز متفاوت باشد
هر آنچه یک روز کامل به همراه دارد
او
شاید دیو باشد...یا دلبر
خشک سالی... یا سالی که پر از خوشی هاست
که می تواند هر روز را جنتی سازد یا جهنمی
او شاید آیینهء رؤیاهای من باشد
تصویر تبسمی افتاده بر تن جویبار
اوشاید همانی نباشد که از درون صدفش پیداست
او
همان لبان همیشه خندان میان جمع
با چشمانی شکوهمند و شرمسار
و کسی را نشاید دیدن بارش آن ابرهای بهار
او
شاید عشقی باشد، بی امیدی ادمه را
شاید به سویم آید از طرف سایه های گذشته ها
آنگونه که به یادش بیاورم تا روز پایانم
او
شاید دلیل ماندنم باشد
"چرا" و "چونکهء" سؤال ماندنم
اویی که میان روزهای سخت پیش رو، نگاهش خواهم داشت
من
اشکها و خنده هایش را درونم جمع می کنم
و از همه شان یادگاری می سازم برای خودم
آخر هرجا که او هست...باید که باشم
معنای بودنم، تنهای تنها
اوست
او...تنها...او