و من می روم
بر این شانه ام زندگی تکیه داده است
وبر آن شانه ام مرگ.
در ختی از دور
برایم دست تکان می دهد
و من می روم
فطیر ماه را
تکه تکه می خورم
و کاسه خورشید را
ذره ذره می نوشم.
درختی از دور
برایم دست تکان می دهد
و من می روم.
*
*
*
دیگر خورشید نیست
دیگر ماه نیست
ومن به درختی که برایم دست تکان می دهد می رسم
درختی نبود
مرگم بود که مرا فرا می خوان
اسکلت بی جانم بود
که دست برایم تکان می داد.
سلام دوست عزیز وبلاگ قشنگی هست
امیدوارم که همیشه موفق باشی
چند روزی هست که از تولدت گذشته
منم بهت تبریک می گم
خدا کنه که هر روز که میاد برات روز تولد وشادی باشه
تونستی به من سر بزن
یا حق
!
مرسی آقا بهزاد به خاطر شعرها
مرسی و تشکر دوست عزیزم آقا بهزاد از قلمهای پر مصمات و پر معنی موفق باشی
سلام به عزیز دلم خوبی وبلاگت خیلی غمگینه من که خودم نا امیدم بهتره بهم امید بدیدوستت دارم و میبوسمت .
امیدوارم که همیشه موفق باشی
چند روزی هست که از تولدت گذشته
منم بهت تبریک می گم
خدا کنه که هر روز که میاد برات روز تولد وشادی باشه
تونستی به من سر بزن